مناجات


شب بود...

باران میبارید...

تنهایی­­­­،سکوت و من...

قلبم لرزید...

چشمم ترسید...

و بغضم...

در انزوای سکوت...

درابتدای جاده باریک رکود...

و امّیدی کبود...

ترک خورد...

خدا یا!!!

من ضعیف و ساکت و خستم

خدایم!!!

من رفیق بی­کسان دست و پا بستم...

چه می­شد گر توهم در تیم من بودی؟!

چه می­شد پاسخ تردید من بودی؟!

چه می­شد در دل تاریک دنیایم؛

 نفیر صامتم بودی ،

شریک ثابتم بودی....

چه می­شد؟؟؟؟!!!

طوفان

کاش طوفان بودم.

کاش در چشم زمین ساقی باران بودم.

و هم اکنون بیدم.

و همان هم زیباست...

که بلرزم گاهی...

 از نفیر طوفان، من بترسم گاهی...

و همان هم زیباست.......

(رهایی)


باز باش!!

ای قناری در قفس...

باز باش...

ضربه بزن،

برو ...

قناری بودن کافی نیست!

برای رهایی ،

باز باش ....................

 

باران

باز باران بارید...

خیس شد برگ درخت...

خیس شد چشم هوا...

مرحبا بر کبری...

که خودش رفت ولی باز کتابش آنجاست...

 زیر برگان درخت...

زیر چشمان هوا................