مناجات
شب بود...
باران میبارید...
تنهایی،سکوت و من...
قلبم لرزید...
چشمم ترسید...
و بغضم...
در انزوای سکوت...
درابتدای جاده باریک رکود...
و امّیدی کبود...
ترک خورد...
خدا یا!!!
من ضعیف و ساکت و خستم
خدایم!!!
من رفیق بیکسان دست و پا بستم...
چه میشد گر توهم در تیم من بودی؟!
چه میشد پاسخ تردید من بودی؟!
چه میشد در دل تاریک دنیایم؛
نفیر صامتم بودی ،
شریک ثابتم بودی....
چه میشد؟؟؟؟!!!
چشم ها بسته...